ما آدم ها در زمانِ ناچارى ياد ميگيريم ،
رانندگی كردن را ، وقتی تنها شغل راننده بودن است
نفس كشيدن از دهان را، وقتی كه بينی گرفته ميشود
شنا كردن را ، وقتی تا چشم كار ميكند آب است
درنده بودن را وقتی سرنوشت آهو بودن مرگ است
سنگ بودن را وقتی خاکها جارو ميشوند و تحمل كردن را وقتی دلتنگی چون ميله ای آهنی تا ته توی قلبمان فرو رفته
"تحمل كردن" اين واژه مغموم
زخم كه عميق شود تحمل كردن نبايد از جنس چسب زخم های پارچه ای باشد،
بايد نخِ بخيه ای شود كه چنان بدوزد اين زخم را كه هيچ دلتنگی ای به چشمها نشت پيدا نكند
ما آدمها در زمان ناچاری ، وقتی طبيبی نيست ، ياد ميگيريم طبيب ِ خود بودن را.
درباره این سایت